#پست_ویژه #محرم
یکشنبه 98/06/10
#پست_ویژه #محرم
?شخصی می گفت :حدود 13 سال پیش در اوایل جوانی قبل از ماه محرم با یکی از دوستان رفته بودیم درب منزل یکی از اولیاء خدا، مرحوم آیت الله سعادت پرور، از شاگردان علامه طباطبایی.
? دو توصیه فرمودند:
1⃣مجالس عزاداری سیدالشهدا شما را از آلودگی گناهان شستشو میدهد؛ حتما در این مجالس شرکت کنید. و حتما خدمتی در این مجالس بکنید حتی شده کفش ها را جفت کنید یا هر خدمت دیگری که میتوانید …
2⃣همیشه موعظه در گوشتان باشد. پای منابر بنشینید و لو حرفها هم تکراری باشد!
✅ امیر المومنین علیه السلام در وصیتنامه اخلاقی خودشون به امام حسن فرمودند:
? فرزندم دلت را با موعظه زنده کن! ?
? ببینیم حرف چه کسی در ما بیشترین تأثیر رو داره، همیشه در جلساتش حضور پیدا کنیم. یا کلیپ هاش رو روی فلش بریزیم و توی ماشین و توی مسیر گوش کنیم.
♻️ ما مثل باتری گوشی هستیم؛ مدام باید شارژ بشیم؛ همونطور که وقتی شارژ گوشی خالی میشه دیگه نمیشه باهاش تماس گرفت، ما هم وقتی شارژ خالی میکنیم دیگه توانایی برقراری ارتباط با عالم بالا رو نداریم! موعظه ما رو شارژ میکنه!
شهید رجایی
جمعه 98/06/08
به مناسبت 8شهریور سالروز شهادت شهید رجایی
یک روز شهید رجایی با کمال(فرزند ارشد شهید رجایی) که بچه بود، آمده بودند منزل ما، داخل پاسیوی منزل ما دو درخت پرتقال بود، پرتقالها کوچولو بودند، کمال یکی را کند. پرتقال کوچک تلخ است طبیعتا نتوانست آن را بخورد. شهید رجایی گفت: همه این را باید بخوری، هرچه بچه عز و جز کرد و من گفتم آقای رجایی بگذارید نخورد، گفت نه باید تلخی کار اشتباهش را بداند.
مرحوم آقای سبحانی که آن روزها (قبل از انقلاب) رئیس مدرسه کمال بود، جهت انتقال آقای رجایی از قزوین به تهران و مدرسه کمال تلفن کرد به مدیر کل فرهنگ وقت تهران که آقای رجایی بیچاره میآید آنجا کارش را درست کنید تا منتقل بشود به مدرسه کمال که ما به وجودشان خیلی نیاز داریم.
هفته دیگر به آقای رجایی گفت: رفتی پهلوی آقای فلانی؟ (رئیس کل فرهنگ) گفت: نه گفت: چرا، او قول داد که من کارش را درست میکنم. گفت شما من را معرفی نکردید، گفتید آقای رجایی بیچاره است ولی من که بیچاره نیستم، من احساس کردم که تدریس در قزوین که بیچارگی نیست و من چون بیچاره نبودم نرفتم. اگر شما من را به عنوان این که به وجود ایشان درکمال احتیاج هست معرفی میکردید میرفتم ولی من یکی به عنوان معلم ریاضی و رجایی بیچاره را نمیشناسم.
یادم هست روزی به ایشان گفتم آقای رجایی چه شد که نخستوزیر شدی؟ گفت: فلانی یک روز با آقای خامنهای (رهبر معظم انقلاب) رفتیم توی مجلس قدیم آن آثاری که اغلب جنبه عتیقه داشتند صورتبرداری میکردیم و بعد خسته شدیم و نشستیم روی صندلی و آقای خامنهای در حالی که دسته کلیدی را در دست تکان میداد، گفت: آقای رجایی یک وقت از شما بخواهیم که نخستوزیر شوید ، میشوید؟ (شهید رجایی) گفت: بله، اگر احساس بکنم که وظیفه هست چه اشکالی دارد، ظهر آمدیم پیش آقای بهشتی و آقای خامنهای به ایشان گفت: شما دیگر نگران نخستوزیر نباشید آقای رجایی حاضر است که نخستوزیر شود آقای بهشتی هم گفت چه اشکالی دارد انقلاب یعنی همین. آقای رجایی از کنار تخته بیاید بشود نخستوزیر مملکت. اعتقاد که دارد، خود باور هم که هست. با خدا هم که رابطهاش خوب است و ادامه داد: اگر انقلاب غیر از این باشد انقلاب نیست. اگر آقای رجایی نخستوزیر انقلاب باشد. آنوقت میداند که درد دردمندان چیست؟ چون خودش احساس کرده است. پابرهنه بوده و میتواند برای پابرهنهها کار کند و مشکلگشا باشد.
به نقل از دکتر محمدرضا قندی رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران