#بحران_تنهایی
یکشنبه 99/07/13
? هشتگ : #بحران_تنهایی
? لطفآ قبل از ساعت شروع عملیات بههیچوجه
از هشتگ عملیات در توییتر استفاده نکنید.
? هدف :
با توجّه به اهمّیت موضوع #جمعیت و اینکه
متآسّفانه در دهه های اخیر ، خطرات جمعیتی ،
کشورمان و البته نسل #شیعه را تهدید میکند ،
لزوم انتشار محتواهایی در آسیب شناسی این موضوع و بهویژه
? تک_فرزندی ?
را لازم میدانستیم که هم مردم و هم مسئولین را متوجه اهمّیت این امر نماییم …
? محورهای عملیات : ?
الف)اثراتی که #تک_فرزندی بر والدین میگذارد :
1-احتمال ابتلای بیماری والدینی که تک فرزند هستند.
(چون تعداد فرزند بیشتر احتمال بیماری را کمتر میکند بنابر مستندات علمی)
2-بالا رفتن احتمال اینکه پدر و مادر به خانه ی سالمندان فرستاده شوند. (زمانیکه تک فرزندی زیاد میشود.)
3-تنهایی زود هنگام والدین را در بر دارد.
ب)اثراتی که به فرزندان می رسد:
1-ناپایدار بودن زندگی تاهّلی تک فرزندان( در تحقیق کشورهای متعدد، تعداد طلاق در تک فرزندان بیشتر بودن است.)
2-بالا رفتن احتمال بزهکاری بیشتراست. (بزهکاریهای اجتماعی در تک فرزندان طبق آمار کل جهان بیشتر است.)
3-احتمال افسرده شدن بیشتر تک فرزندان(به علّت اینکه اینها کمتر روابط اجتماعی و رفت و آمد دارند و زمان های خالی آنها بیشتر است.)
4-احتمال خودخواهی ها و خودمحوری های بیشتر در تک فرزندان دیده میشود.
اربعین بی سر وصدا می رسد
شنبه 99/07/12
? اربعین بی سروصدا می رسد
کسی در تکاپوی رفتن نیست،
کنسولگری خلوت و بی مراجعه است،
اتوبوس برای مهران و شلمچه و چزابه ندارند
هواپیماها زمینگیر شده اند،
جوش و خروش و تکاپویی نیست،
موکبی پرچم حسین(ع) نزده است
زمین به پای زایران حسین(ع) بوسه نمی زند،
خاک مرگ،
و کرونا
بر مسیر
پاشیده شده…
اما قلبهایی لرزان است،
حسین(ع) به قلبها نیز توجه دارد!
با شعر خوش آمدید حسین(ع) یادی از خوش ترین ایام کنیم
هیچ می دانستید
در مورد مداحی که
ملاباسم کربلایی
برای زائران اربعین خوانده و بسیار زیاد از صدا سیما و دیگر رسانههای شیعیان جهان پخش میشود. ماجرایش چیست…؟
آیا میدانید که شعرش را
یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدن که حضرت امام حسین (علیهالسلام)
این شعر را *برای زوار
اربعین میخوانند…* ?
ایشان صبح که از خواب برخواستند همه شعر را یادداشت می کنند
و بعد توسط آقای
باسم کربلایی
مداحی میشود…
ترجمه نوحه را در زیر میخوانید تا ان شاالله زائران در بین راه معنی این نوحه را بدانند :
? ? ? ? ? ?
تِزورونی اَعاهِـدکُم
به زیارت من میآئید، با شما عهد میبندم
▪
تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم
میدانید که من شفیع شمایم
▪
أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم
اسامیتان را ثبت میکنم
▪
هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید
▪
وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه
قسم به دستان اباالفضل و کرامت و پرچم او
▪
أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه
من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من میآئید
▪
یا مَن بِعْتو النُفوسْ و جِئتـو شَرّایه
ای که جانهایتان را به بهای زیارت من به کف گرفتهاید
▪
عَلَیّ واجِبْ اَوافیکُم یَا وَفّـایه
بر من واجب است تا به شما وفا کنم، ای وفاداران!
▪
تواسینی شَعائرْکُم
عزاداریهایتان به من دلداری میدهد
▪
تْرَوّینی مَدامِعْـکُم
و اشکهایتان مرا سیراب میکند
▪
اَواسیکُم أنَـا وْ جَرْحـی أواسیکُم
من و زخمهایی که بر تن دارم به شما دلداری میدهیم
▪
هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید
▪
هَلِه یَلْ ما نِسیْتْ و عَلْ وَعِدْ تِحْـضَـرْ
خوش آمدید ای که وعدهتان را فراموش نکرده و بر سر موعد حاضر میشوید
▪
إجِیْـتْ و لا یْـهَـمَّـکْ لا بَرِدْ لا حَرّ
آمدید در حالیکه نه گرما برایتان مهم بود و نه سرما
▪
وَ حَـگ دَمْـعِ العَـقیله و طَبرَه الأکبَر
قسم به اشک زینب و فرق شکافته اکبر
▪
اَحَضْـرَکْ و ما أعوفَکْ ساعـه المَحْـشَرْ
در محشر کنارتان خواهم بود و رهایتان نمیکنم
▪
عَلَی المَـوعِـدْ اَجی یَمکُم و لا اَبْـعَـدْ و اعوفْ عَنْـکُم
در وقت دیدار پیشتان میآیم و دور نمیشوم و رهایتان نمیسازم
▪
مُحامیکُم وَ حَگ حِیدَرْ مُحامیکُم
پشتیبانتان هستم به حقّ حیدر پشتیبانتان هستم
▪
هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید
▪
یَـا هَـلْـشایِلْ رایه وْ جایْ گاصِدنی
ای آنکه پرچم به دست قصد دیدار مرا کردهاید
▪
تِـعْـرُف رایَتَـکْ بی مَن تُذَکِّـرْنی؟
میدانی که پرچمت مرا به یاد چه کسی میاندازد؟
▪
بِلـکطَعو چْفوفه وْ صاحْ اِدْرِکْـنی
به یاد آن دست بریدهای که فریاد زد: مرا دریاب
▪
صِحِتْ وَیلاه یا اخویه وْ ظَهَرْ مِحْنی
و با شنیدن آن صدا، آشکارا فریاد زدم که بیبرادر شدم و اندوهم بر من آشکار شد
▪
کِسَرْ ظَهری سَهَمْ هَجْـرَکْ
تیر هجرت کمرم را شکست
▪
نِفَدْ صَبری بَعَدْ عُمـرَکْ
بعد از شهادتت صبرم به پایان رسید
▪
اُوَصّیکُمْ عَلَی الرّایِه اُوَصّیکُمْ
سفارش این پرچم را به شما میکنم
▪
هَـله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید
▪
یَا مَنْ گاصِدْ إلَیَّ و دَمْـعِه تِجْـریـهْ
ای که با چشمان اشکبار قصد زیارت مرا کردهاید
▪
اَعرُفْ حاجِتَکْ مو داعی تِحْـچیـهِ
حاجتتان را میدانم، نیازی به گفتن نیست
▪
وَ حَـگ نَحـْـرِ الرِّضیع اِلـحاجِه اَگضیهِ
قسم به گلوی شیرخواره، حاجتتان را برآورده میکنم
▪
یَا زائرْ عاهَدِتْ کِلْ عِلّه اَشْـفیهِ
زائران من، عهده کردهام که هر بیماری را شفا دهم
▪
اَخو زینب فَرَحْ بیکُمْ
برادر زینب به خاطرتان شاد شد
▪
هَله وْ مَرحَبْ یُنادیکُم
خوش آمدید صدایتان میزند
▪
یُحَیّیـکُم اَبو الغیـره یْحَیّیـکُم
مرد غیرتمند به شما درود میگوید
▪
هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم
خوش آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید
▪
زینبْ مَنْ تُشاهِدکُم تِزورونی
زینب هنگامی که شما را میبیند که زیارتم میکنید، میگوید:
▪
تُنادیکُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُرونی!
کاش در جنگ حاضر میشدید
▪
ما اَمْـشی یِسْره وْ لا یَسلِبونی
که مرا به اسیری نمیبردند و مرا غارت نمیکردند
▪
و لا بسیاطهم غَدَر یْضرِبونی
با تازیانههای خیانت نمیزدند
▪
*تُنادینی: أنَ
خانه پدر ومادر...
شنبه 99/07/12
“خانه پدر و مادر”
تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
“قدر این خانه ها را بدانیم”
“قدر این فرشته ها را بدانیم”
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
تقدیم به همه اونایی که
به این خانه عشق میورزند♥️
امیری_حسین_و_نعم_الامیر
شنبه 99/07/12
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه….
روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت….
می گفت: “مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم….”
از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
#پسرک_فلافلفروش
اربعین ....
جمعه 99/07/11
اربعین برای اربعینی ها همهاش خاطره است و امسال چون جماعیت اربعینی به طریق الحسین نرسیده اند، از چیزی حدود دو هفته قبل تر، خاطره بازی هایشان شروع شده. یکی تصاویر آب های لیوانی الکفیل، آن مکعب های دوست داشتنی را در صفحه شخصی اش می گذارد و با حسرت فقط می نویسد مای بارد، مای بارد! دیگری کلمن های نارنجی با یک لیوان پلاستیکی کهنهی آویزان را یادمان می آورد و آن یکی آهنگ یوسف پیامبر حمل کپسول گاز در مشایه را دست و پا شکسته با دهان می نوازد. من هم مثل خیلی ها با همهی اینها خاطره دارم!
با عمودهای رُندی که برای قرار گروه های مختلف نشان میشد و به خاطر ازدحام جمعیت ما معمولا 5 عمود از عمود رُند بالاتر قرار میگذاشتیم، خاطره دارم. با مکالمهی دو خطیِ کبابش صف داره؟ -آره ولی سریع رد میشه، بیا وایسیم، خاطره دارم. با صدای نا مفهوم از پیش ضبط شدهی بلندگوهای متکدیان و دستفروشان عراقی خاطره دارم. با یخ در بهشت های سبز و زرد و قرمز شارع العباس که یک میلیون مگس روی میزها و میوه ها نشسته بود، خاطره دارم. با جمله یک خطی ِ زودتر بریم یه موکب تمیز پیدا کنیم، غروب شد، خاطره دارم. با سرویس های بهداشتی بدون شلنگ، با استحمام با آب خنک، با خشک کردن با چفیه خاطره دارم. با موکب مختار ثقفی با عکس بزرگ فریبرز عرب نیا جلوی درش خاطره دارم. با ترکیب آخوند بدون عبا و کوله پشتی و کفش تن تاک خاطره دارم. با آب لیمو عمانی، با آب انگور تگری که تا نخوری ندانی خاطره دارم. با صدای خش دار “هلا بزوار” پیرمرد عرب که هر دو سه دقیقه یکبار، یک “وای فای رایگان” می گوید هم خاطره دارم. با سیم های برق کوچه پس کوچه های نجف، با گم شدن در وادی و السلام بی در و پیکر، با توک توک سواری خاطره دارم. با اظهار نظرهای بی سر و ته رفقا که زین یا آسیاسل، که دست آخر هر دو را هم می خریدیم و هیچ کدام آنتن نمی داد و رومینگ ایرانسل عزیز زحمت کنتور انداختن دوبله سوبلهی قبضمان را می کشید هم خاطره دارم. من با چشماشون می گفتن “یکی بردار"، با برچسب اسمامون با دست خط های خرچنگ قورباغه پشت گوشی هامون خاطره دارم. من با آن کامیون موزی که در میدان ثوره العشرین نجف، نمیدانم از کجا هرشب آن همه موز می آورد و دانه دانه روی سر مردم می ریخت، خوب خاطره دارم. با پیرمردی که یک دستهی عینکش شکسته بود و ترکیب دمپایی و جوراب سفیدی که دیگر سفید نبود، خاطره دارم.
نمی دانم شما با مبل های معمولا نارنجیِ خستهی کنار جاده خاطره دارید یا نه؟ اما من با آنها هم خاطره دارم. من با فنجان های چرک مردهی قهوهی عربی و آن صدای چیک چیک به هم خوردنشان خاطره دارم. با کوبیده های نصفه در سیخ، با لگن های پرآبی که استکان های دهن زده با یک بار فرو رفتن در آن مثلا تمیز می شوند، خاطره دارم. با صدای بلندگوی مرکز مفقودین که یک ریز روی مغز زوار پیاده روی می کند، با “سیده خدیجه الماجدی من اهالی البصره” هم خاطره دارم. با ستوته سواری یا به قول خودمان موتور سه چرخه های قرمز، با ون های دولا پهنا حساب کن گاراژ مرکزی کربلا، با رانندگی های خطرناک عراقی ها بدون گواهینامه خاطره دارم. با پیرزن های عرب، این اسطوره ها و سلاطین حفظ تعادل و آن ساک دستی روی سرشان خاطره دارم. با نصف شکر، نصف چای عراقی در لیوان یک بار مصرف که با وجود آن همه شکر بازهم به تلخی می زند هم خاطره دارم. با سیگار دست همه بچه ها، با تتوهای عجیب و غریب نوجوانان عراقی خاطره دارم. با نون ماهی شکل، با ترکیب خیار و گوجه و پیاز، با کباب ترکی و فلافل های مسیر خوب، خوب خاطره دارم. من با تلّ پتو و تشک های ته موکب، با تلّ دمپایی های جلوی حرم، با شلوغی صف قرمه سبزی جلوی تلّ زینبیه خاطره دارم. با کالسکه های دو قلو، با گاری، با زن نشسته در گاری، با ترکیب سبد میوه و طناب، با صدای بی وقفهی کشیده شدن روی زمین خاطره دارم. با کوه خرما و ارده و کنجد، با دهین های نجف، با ببسی عربی یا به قول خودمان پپسی عربی خاطره دارم. با صدای ماشین ها که سریع رد می شوند، با خسته های راه، با تاول زده های کنار جاده که منتظرند بیست هزار تومان بدهند تا سیصد چهارصد تا عمود بیفتند جلوتر، خاطره دارم. با بستهی دستمال کاغذی، با عطر و اسپری در دست بچه ها خاطره دارم. با روز خواب، شب پیاده روی، با گرمای پدر و مادر دار سر ظهر خاطره دارم. با نیمروی اول صبح غرق در پاتیل روغن، با منقل ها، با دود چشم سوزشان، با قهوه جوش های طلایی چیده شده شان، با بوی عود، با دود عودهای عربی شان، خاطره دارم. با خورشید بغل جاده که می رود پایین، با “دنبال پتوی گلبافت نباش پسر جان"، با از کجا اومدین شما؟ خاطره دارم. با پرچم کشورهای مختلف روی دوش آدم ها، با کاغذهای “مبیت للنساء” روی درب خانه ها خاطره دارم. من هم مثل شما یک دنیا با اربعین، با مشایه، با کربلا خاطره دارم.