دلنوشته همسر شهید حججی
جمعه 96/06/10
📜 قسمتی از دلنوشته همسر شهید حججی به مناسبت بازگشت پیکر شهید
وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای. دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم…که شدی. میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ….که فهمیدی. درد بازو و پهلو را احساس کنم….که حس کردی. شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم….
بی کفن شدی، بی سر هم شدی.
سر دادی و سردار شدی.
با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود. تکرار که نه، تجسم هم میشود. غریب گیر آوردنت. خنجر…پهلو…زخم…اسارت…تشنگی…رجز خوانی…خیمه…آتش… دود…سر جدا… بدن بی سر….روضه امتکه تکه شده. هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است. یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست.
اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس وبزم شراب یزید نبردند. در حرم امام رضا(ع)برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند. همه این اتفاقات هم از همانجا شروع شد. حرم امام رضا(ع)؛شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا. هنوز ادامه اش مانده.
با آمدنت داری دلبری میکنی برای امامزمانت. محسن جان؛مرد من. در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد. چقدر برایت حرف دارم. ناگفته هایی به اندازه تمام سالهای با هم بودنمان.
تو هم بیا وبرایم بگو. از لحظه لحظه شیرینی های این سفر.
🏃@modafe.borkhar💯